زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام با حضرت زینب سلام الله علیها
دیگر از روی تنم شمشیرها را برندار نیزهها را، تیغها را، تیرها را بر ندار ریشههاشان در دلی خون است میدانی خودت از ستاره زخمم افزون است میدانی خودت زخـمها آیـات قـرآنـنـد تـفـسـیـرش مـنم خواب گیسوها پریشان است تعبیرش منم آی صحرا گرد طوفان دیدۀ دریا شناس ای پیـمـبر زادۀ دریـا دل مـولا شـنـاس نیست اینجا هیچ اقیانوس دردی مثل تو هر چه میگردم در اینجا نیست مردی مثل تو عشق یک دنیا پریشانی و حیرانی نیست؟ آنچه من میدانم وخود نیز میدانی نیست؟ بعد از این سیلاب عالمگیر کشتیبان تویی ساحل آرامشی تو، نوح این طوفان تویی اشکها پیـغـمـبران سـوز آه کـیـسـتـنـد یوسف افـتاده در اعـماق چاه کیـستـند؟ غیر از آغوش تو در شام غریب دشتها کـودکـان تـشـنـۀ من در پـنـاه کـیـستـند خواب مژگان تو را دیدم در این وادی بگو این به خون غلتیدگان خیل سپاه کیستند هر طرف یک آسمان بر خاکها افتاده است این بنی افلاکیان خورشید و ماه کیستند رد پایت در مقاتل هست هر جا داغ هست جای دستت بر سر هر غنچۀ این باغ هست بعد من دیگر عصا دست کلیم زینب است وقت «بسم الله الرحمن الرحیم» زینب است گاه گاهی نغمهای از نینوا خواهی شنید صوت قرآن مرا از نیزهها خواهی شنید بـا تـمـام داغهـایـت آشـنــایـم مـیکـنـی از حرم تا قتلگاه از بس صدایم میکنی در سفـر از کـربـلا تا شام تنها نـیـستی میروی اما تو دور از چشم زهرا نیستی مـانـده حـالا از اذان آخرم در قـتـلـگـاه اشـهــد أنّ عـلـی اکـبـرم در قــتـلـگــاه در مـدیـنـه داغهـای بیـکـرانی داشـتـیم »یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم« بار غم را از دلم ای کوه بردار و برو با خودت دشتی پر از اندوه بردار و برو گفت زینب بس که داغت را نظاره کردهام مـثـنوی مرثـیـهها را چـارپـاره کردهام |